همه محاسبات به هم ریخته... فکر نمیکردم چنین اتفاقی بیافتد... بیرون تا حدی سرد است، دلم و ذهنم پر از هیاهوست... میدانم اینروزها هم خواهد گذشت... شاید روزهایی پر از خاطره باشد... اما گریه امشب مادر دلم را گرفت... شاید همین گریه کافی باشد تا قید استرالیا را با آنهمه دبدبه و کبکه اش بزنم... گریه های امشب مادر و من شاید بتواند تکلیف خیلی چیزها را مشخص کند... اینکه آنجا با آن همه دبدبه و کبکبه اش چقدر خوب است نمیدانم... اما این را میدانم که نمی ارزد بخاطرش دل مادر را دلتنگتر و نگرانتر کنم...مهمترین معیاری که باید در نظر گرفت همین دل و احساس مادر است... مهم این نیست که استادش خوب است یا بد... مهم نیست که زبانش انگلیسی هست یا نه... مهم نیست مولتی کالچرال هست یا نه... مهم نیست چندرغازی پول بیشتر میدهد یا نه... مهم نیست که آیا دمایش اصلا زیر صفر میرسد یا نه... مهم این هست که درست است که در کنار مادر قرار نیست باشم اما آن حس نزدیک بودن را از او نگیرم... حالا پول گاز سوئد گران باشد مهم نیست... مگر در همان ایتالیا زمستان های بدون بخاری را چطور گذراندم؟نمیتوانم ول کنم همه چیز را... تنها نیستم... این نامردی هست که یکهو حتی آن حس نزدیک بودن را از مادر بگیرم... حتی نامردیست به خودم... نامردیست به پدر... درست است که هرجا بروم دور از خانواده و کاشانه خواهم بود... درست هست که شاید سالی یکبار فرصت دیدار خانه و کاشانه را داشته باشم اما آن حس نزدیک بودن را نباید با تبر بر ریشه اش زد... طول کشید به این درک برسم... برای رسیدن به این درک هزینه دادم و شاید هزینه های هنگفتی هم خواهم داد... اما مهم این است که به این درک رسیدم...بیخیال حرف های دیگران... بی خیال یوتیوب... بیخیال همه آن دبدبه ها و کبکبه ها. سونوگرافی......
ما را در سایت سونوگرافی... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sadeqmsg بازدید : 91 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 21:42